سال 86 بود که قسمتم شد به جای پدرم برم عمره، سفری معنوی با همسفرهایی خوب ...
در همه جایی که قدم میذاشتم به این فکر می کردم که قبلا ائمه معصومین ما هم در اینجا ها قدم گذاشتند .
خیلی سفر شیرینی بود الانم که دارم مینویسم بازم دلم برای غربت واقعی مدینه می گیره...نه میشد کتاب مفاتیح دست بگیری، نه می ذاشتن درست و حسابی گریه کنی، کلا این حرام زاده ها با شیعه مشکل دارن دیگه... این وهابیت منحوس رو میگم که متاسفانه خیلی بی احترامی می کردن ...غربت بقیع به خصوص تو عصر گریه آورتر بود....یه وقتایی این وهابیا میرفتن رو اعصاب آدم و از دین بی دینی شون تبلیغ می کردن-هنوزم یه برشور از این تبلیغاشون رو دارم-
متاسفانه خیلی دقیق هم تبلیغ می کردن یعنی جوونها که ذهنشون آماده پذیرش بود رو هدف گرفته بودن ..خوب بگذریم.
یه روایتی خوندم که گل از گلم شکفت و امیدوارم که ما از شیعیان واقعی بشیم و خواستم همینجا از پدرم به خاطر اینکه منو اون سال به جای خودشون به عمره فرستادن تشکر کنم و همینطور از مادرم که تو این سفر مسولیت سنگین مواظبت از من رو داشتند وهینطور از خواهرم که با همسفریش با من تو اون سفر درسای زیادی به من دادند-کلا خانواده ی گرامی از همه تون متشکرم-
امام صادق(علیه السلام) می فرمایند:به خدا قسم من دوست می دارم بوی شما شیعیان و روح شما و دیدن و زیارت نمودن شما را،و من بر دین خدا و ملائکه خدا هستم.پس شما شیعیان ما را به وسیله ورع و پاکدامنی کمک کنید، و من در مدینه مثل یک لاخ مو این طرف و آن طرف نگاه می کنم تا یکی از شما ها را ببینم و دلم آرام بگیرد.(انساب النواصب،ص 28،به نقل از بحارالانوار،ج 68،ص28